امشب آش درست کردمـ موقعِ خوردن بـآبـا گفت : من باید برات یـه مغازه بـآز کنــمـ آش بپـز بفروش کـآرت حسابی میچــرخه
گفتمـ : خب معلــمـ که نشدمـ حداقل آش فروش بشــمـ
خــآنـواده : 
[ آشـآیِ من خدایی خیــلـی خـوشـمـزه ست اونقدری که چند بـآر برا همکــآرایِ آجــی درست کردمـ گاهی وقتـا به آجی میگند : خواهرت دیگه آش درس نمیکنه ؟؟ حتی یکــیشون گفته : حیف که خواهرت به داداشم نمیخــوره وگــرنــه میومـدیمـ خواستگــاریــش بعد هر روز بهش میگفــتـمـ : زن داداش برامـ آش درست کــن ]
19. صــبــرِ تـــرکــیبـــی :))
آش ,درست ,خواهرت ,ست ,حیف ,گفته ,آش درست ,که خواهرت ,حیف که ,یکــیشون گفته ,خواهرت به
درباره این سایت